محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

بدون عنوان

اصلاً حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم   پنج شنبه ای مهمون داریم مریم و پسرش سپهر آخه قراره فردا برگردن آفریقا. گل پسرم امروز با باباش رفته دنبال کارای اداری باباش. ظهر که اومدم خونه قورمه سبزی درست کردم و شما هم مامان جون هی زنگ می زدی که من پیش عمه شهینم می خوام بیام خونه آخه مردم آزاری هم حدی داره مامان. غذا رو درست کردم خونه مرتب شد و شما با بابا تشریف آوردید. یه کم استراحت کردی و شب مهمونمون اومد . با کلی ریخت و پاش تو و سپهر کنار اومدم و خونه رو جمع و جور کردم ولی بقیه کارا موند برای بعد آخه فرداش کلاس دارم . بعد از کلاس یوگا من و شما و بابایی رفتیم پارک چه آفتاب سوزانی بود. بعد ازظهر جمعه هم دیگه داشت اون ر...
31 فروردين 1392

بدون عنوان

دیروز اولین جلسه از ترم سه یوگام بود خیلی سخت بود یک ماه فاصله افتاده بود بین تمریناتم بدنم خشک شده بود بعد از کلاس اومدم و با مامان و بابا رفتیم نمایشگاه گل بذر فلفل خریدیم اتفاق خاصی رخ نداد دیشب خواب آقای اختیار رو میدیدم وقتی صبح حسام پور بهم زنگ زد و گفت آقای اختیار باشما صحبت می کنه شوکه شدم چند روزی به هر کی فکر میکنم یا ازش صحبت می کنم ازش خبری می شه جل الخالق  چه قدر این آدم شریف چه قدر دوستش دارم زنگ زده بود به من تبریک سال نو بگه حتی عضو هیات مدیره هم که شد براش فرقی نداشت.....   راستی قراره با دوستان یوگی بریم جنگل الیمستان خیلی خوشحالم و لحظه شماری می کنم براش ...
24 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام مامانی حالت چطوره قربون اون شیرین کاریا و شیرین زبونیات برم من   گفته بودم حالم خوب نیست هر روز دارم بدتر می شم امروز اینقدر حالم بد بود که نتونستم رانندگی کنم ماشینو بانک گذاشتم اومدم دنبالت ... بابایی که دید من ماشین ندارم خواست مارو برسونه منم گفتم ما رو یه تره باری ببره تا من سبزی بخرم خورش کرفس درست کنم با مامانی و بابایی رفتیم و منم که جو گیر سه کیلو سبزی قورمه هم خریدم وقتی اومدیم خونه با بی حالی تموم دست به کار شدم و شروع کردم به غذا درست کردن و تمیز کردن آشپزخونه و تراس و این حرفا که دیگه حالم خیلی بد شد و بی حال شدم و افتادم تو منو کشون کشون آوردی و از اونجایی که خیلی ناقلایی و از روی عکس بابا تو گوشیم شمارشو...
18 فروردين 1392

بدون عنوان

امروز هوا بارونی بود بسیار بهارررررری و زیبا من تو بانک کاری برای انجام دادن نداشتم سرمون فعلاً خلوت اینقدر خلوت که دیگه حوصلم از حضورم تو بانک سر می ره ولی خوب کاریش نمی شه کرد. در عوض بعدازظهر خیلی انرژی داشتم اینقدر که هوس دلمه کردم و به سرم زد تا یه دلمه خوش مزززززززززززه درست کنم. برا همین رفتم سبزی گرفتم و رفتم دنبال طاها ولی طاها خواب بود و از اونجایی که درست کردن دلمه زمان لازم داره منم مجبور شدم طاها رو بزارم پیش مامان بمونه خلاصه تا رسیدم خونه دست به کار شدم و شروع کردم به خیس کردن برنج ، پخت لپه و بعد شست و شوی سبزی و خرد کردن آن. شهرام هم قرار بود فلفل دلمه ای بخره بیاره. با صبر و حوصله تموم همه مواد که آماده شد مخلوط شد و فل...
17 فروردين 1392

مهدکودک تعطیل

دسته گلم یادت باشه اگه این مطلب رو خوندی برای بچه خودت هم چاره بیندیشی .... .   آقا پسر گلم برو برای خودت کلی خوشحال باش چراکه من یکی حداقل می دونم که چقدر از مهد کودک متواری هستی به هیچ کس هیچی نمی گم که دوستش نداری  مثل من که دوست ندارم بیام بانک اووووووووووووف همین الانم از ناراحتی قیافم اینجوریه راستش چند بار که من مرخصی گرفتم و با هم رفتیم بیرون تا به کارامون برسیم تو از من خواستی که مهد کودک نری بهم گفتی : " مامان می شه دیگه تو نری بانک تا منم نرم مهد کودک ..... و" خودم هم دارم به این موضوع فکر می کنم ولی نمی دونم چرا به یه نظر قاطع هنوز نرسیدم و می ترسم بزارمش کنار و اما حالا که امروز به ط...
17 فروردين 1392

مهمونی

دیروز سر کار بودم که شهرام زنگ زد و گفت قرار محسن و سویل برای عید دیدنی بیان خونمون. می خواستم ببینم تو آمادگیشو داری بگم برا شام بیان گفتم باشه من کاری ندارم ظهر که برگشتم خونه طاها و شهرام پارک بودند رفتم اونجا دنبالشون رفتیم خرید به مامان و شهین هم گفتیم بیان هوا آفتابی بود و گرم همین که رسیدم خونه احساس کردم اصلاً حالم خوب نیست فشارم خیلی رفته بود بالاااااا. یه لیمو و آب خوردم یه  کم استراحت کردم بهتر شدم به محض پاشدنم شروع کردم به آماده کردن غذا فسنجون- کباب عربی و سالاد. شب شهرام رفت دنبال مامان و شهین -سویل و محسن هم اومدند خداییش خورش فسنجونم خیلی خوب شده بود  به خودم افتخار می کنم آفرین داره . بعد از رفتنشون یعنی ساعت ۱۲ ...
16 فروردين 1392

بدون عنوان

امروز رفته بودی خونه مامانی چون مهدکودک تعطیل بود به علاوه اینکه می خوام اگه بتونم این ماه مهد نری... بابا سر کار نرفت ولی بیرون کار داشت که رفته بود کاراشو انجام بده زودتر از من اومده بود دنبالت . منم از فرصت استفاده کردم در غیاب جنابعالی رفتم خونه مامانی تا موهامو کوتاه کنه ... مامانی و بابایی هم تا چشمشون به من افتاد از شاهکارات برام گفتند که غذا نمی خوری شیطونی فراوووووووون می کنی و ...... اومدم خونه هوا اینقدر بهاری بود که دلم خواست بریم پیاده روی تا برای تو هم یه کفش بخرم ولی همچین خودتو به خواب زدی که دلم نیومد همین که شهرام خواست بره برای آرایشگاه از کرده خودت پشیمون شدی و خواستی بریم بیرون ولی دیگه من تن به این کار ندادم کلاً مامان ...
14 فروردين 1392

نحسی 13

امروز از صبح کار و بار خونه را انجام دادم ساعت سه بود که مامان زنگ زد و گفت مینا برای شام دعوتمون کرده کارا که تموم شد شهرام رفت خونه مامانش آش بیاره برامون آش رشته پخته بودند شب حاضر شدیم به راه افتادیم از گل فروشی مینیاتور یه بسته لیسیانتوس خریدم خیلی زیبا تزئین شد ولی کلی دیر شده بود خلاصه ساعت ۹.۳۰ رسیدیم اونجا گل و هدیه شون دادیم و مینا یه قیمه و فسنجون خوش مزه ای درست کرده بود با سالادو ژله و . ..کلی تدارک دیده بود بنده خدا . از اونجا که برگشتیم یه دفعه دلم به شور افتاد احساس کردم کارت هدیه ای که به مینا دادم را اشتباه دادم وای یعنی بدترین اتفاق می تونست باشه من فکر می کردم ۱۰۰ تومن دادم  ولی از قرار معلوم کارت ۵۰ بوده این دو روز...
12 فروردين 1392

زرشک پلو

امروز وقتی از کار برگشتم خونه علیرغم اینکه ناهار هم داشتم و ماکارونی خورده بودم ولی خیلی گرسنه بودم و حتی خیلی خیلی هوس زرشک پلو با مرغ کرده بودم . با شهرام تصمیم گرفتیم بریم بیرون اونم رستوران لادن. وای باور نکردنی بود کلی شانس آوردیم بهمون غذا رسید چون دیگه با وجود اینکه ساعت ۹ شب بود هر کی تماس می گرفت می گفت غذا تمام شد. چه قدر خوب بود با چه ولعی خوردمش. برگشتنه چون ماشین پایین تر پارک شده بود داشتیم پیاده می اومدیم که محمد طاها افتاد زمین و دیدیم که پاش تو این کانال ها گیر کرده داشتم فکر می کردم که اگه نتونیم درش بیاریم زنگ بزنیم آتش نشانی که یه آقایی با خانوادش از اونجا رد می شد داشتند می رفتند رستوران لوکس طلایی و به کمک ما اومد و طاه...
11 فروردين 1392

آنتالیا

1391/12/29 چهارشنبه سوری در آنتالیا در هتل ما که امسال هیچ کدوم اینا رو نفهمیدیم شب تو لابی دی جی اومده بود ولی مگه چهارشنبه سوری اینجوری می شه آخه.....   یه آقایی تو هتل پاکار برنامه چهارشنبه سوری و به پا کردن آتش لب ساحل بود اما هم سرد بود و هم دیروقت و هیچ یک از این ایرانی ها استقبال نکردند. لحظه سال تحویل هم ما داتشیم ناهار می خوردیم... چون می خواستیم بعد از ظهر بریم ماناوگات دوری بزنیم . دیگه کلی می گم سفر خوبی داشتیم و تو این یه هفته به من خوش گذشت شاید هم زیادی خوش گذشت چون از اون بانک لعنتی دور بودم. برگشت به ایران سفرمون یک هفته به طول انجامید ولی برگشتمون از فرودگاه اسپارتا ..... واقعاً که تا بوده موق...
6 فروردين 1392